ماه رمضون که میشه شخص بنده تنبل تر از همیشه برای نوشتن میشم... پس خیلی خلاصه مینویسم... هوا وحشتناک گرمه خیلی زیاد...جدیدا نمیدونم چرا هی معدم درد میکنه اون شبی که کل خونواده پدری رو دعوت کردیم تا غروبش خیلی خوب بودا..ولی شبش برای من جالب نبود چون یه تیغ خیلی گنده رفت تو پام و طبق معمول هر کسی با پارتینر خودش بود و منم و مریمم تنها! چند روز بعد یکی از دوستای خانوادگیمون رو دعوت کردیم که دوقلو بودن و با اینکه کلاس پنجمن به نظر هنوز از نظر عقلی رشد نکردن ..اون شب حوصلم سر میزفت گفتم بیاین بریم پشت کامپیوتر..همین شکلی تو درایوم بودم که یکی از عکسای تیلور رو زدم..حالا سوالاتی که یکی از اون دخترا از من میپرسید: چه قدر زشته....