وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

خاطرات یه دخمل 13 ساله

بدون عنوان

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی شهادت حضرت علی (ع) رو هم بهب همه تسلیت میگم. ...
26 تير 1393

این چند روز به صورت خیلی مختصر

ماه رمضون که میشه شخص بنده تنبل تر از همیشه برای نوشتن میشم... پس خیلی خلاصه مینویسم... هوا وحشتناک گرمه خیلی زیاد...جدیدا نمیدونم چرا هی معدم درد میکنه اون شبی که کل خونواده پدری رو دعوت کردیم تا غروبش خیلی خوب بودا..ولی شبش برای من جالب نبود چون یه تیغ خیلی گنده رفت تو پام و طبق معمول هر کسی با پارتینر خودش بود و منم و مریمم تنها! چند روز بعد یکی از دوستای خانوادگیمون  رو دعوت کردیم که دوقلو بودن و با اینکه کلاس پنجمن به نظر هنوز از نظر عقلی رشد نکردن ..اون شب حوصلم سر میزفت گفتم بیاین بریم پشت کامپیوتر..همین شکلی تو درایوم بودم که یکی از عکسای تیلور رو زدم..حالا سوالاتی که یکی از اون دخترا از من میپرسید: چه قدر زشته....
25 تير 1393

روزهای تابستونی

سلاممممم روزها میگذره و ماه رمضون هم اومد که من از این ده روز شیش روزشو گرفتم چون دوسه روز به شدت مسموم بودم و حسابی جونم دراومد... داداش بنده روز به روز خودشیرین تر میشه و فردا کل خونواده ی پدری میان خونمون افطاری.. دوسه روز قبل ماه رمضون رفتم خونه محدثه شون و روز خیلی خوبی رو باهم گذروندیم اقا این اینترنت ما زرتی زد تو حالمون و تموم شد... ولی در کمال ناباوری صبح فردا دوباره شارژ شده بود.. البته من کار اشتباه یا دانلودی نکرده بودم که اینترنت سه ماه تو یه ماه تموم شد و بعد معلوم شد که ویروس کش جان خودشو اپدیت میکرده و نت مارو تموم... پنج شنبه (همون روز یکه نت نداشتیم..)خونه عممشون دعوت بودیم و بعد افطار بدو ...
17 تير 1393

تولدم مبارک

 امروز  تولدمه... خوب من 13 شدم...و از این بابت خوشحالم... اولین هدیه هم دوستم محدثه بهم داد که عکسشو توی پست بعد میزارم.. چون تولدم توی ماه رمضون بود پنج شنبه شب رفتیم شام و خیلی عالی بود....بعد دیروز هول هولکی رفتیم الکی یه دونه کیک خریدیم که بماند سینا از قیافه انداختتش بدبختو.. همین بود.!! بای   ...
8 تير 1393

تابستونــــــــ

سلام به یه حس باحال تابستونی.... تولد محمد طاها خوب بود..ولی قبل رفتن برام یک اتفاق خیلی خوب افتاد...فرداشم رفتم پیش فاطمه و سینا رو هم بردم 31 خرداد ماه که شبش اشکم دراومد ولی بازی عالی بود اصلا فوق العاده تکل اندو.سر دژاگر و دروازه بان خوبمون  و مربی عالیمو اقای کیروش که هیچوقت نگفت تیمتون...گفت تیممون و مثل مربی ارژانتین نگفت مسی مسی مسی مسی.... یکم تیر ماه روز گرم افتضاحی بود دما فکر کنم تا 38 درجه رفت و جهنمی بود واسه خودش اردبیلمون که کنسل شد چون تیم نونهالان  از سال هشتادویک به بعده و ما هم که سال هشتاد... و رفتیم واسه سال بعد ثبت نام کردیم...خانوم کهساری گفت تابستون خوش میگذره ؟؟؟منم خیلی جسورانه گفتم بله ...
3 تير 1393
1